موسم عید

hadiah

موسم عید است و مخلص را مهیا هیچ نیست

پول در کف ، رخت بر تن ، کفش بر پا ، هیچ نیست

دیگران با زعفران و قند ، حلوا می پزند

خانه ما جز کتاب " نان و حلوا " هیچ نیست

مرد و زن ، کوکو و ماهی می خورند و سهم من

غیر از این باد هوای فرد اعلا هیچ نیست

گول زرق وبرق پوشاک نو مردم مخور

کاین طلاهایی ، جز مطلا هیچ نیست

گه به این جا می زنم سر ، گه به آنجا می روم

لیک یک دل خوش کنک،این جا و آنجا هیچ نیست

 

بهار بهار

بهار بهار

صدا همون صدا بود

صدای شاخه ها و ریشه ها بود

بهار بهار

چه اسم آشنایی

صدات میاد ... اما خودت کجایی

وابکنیم پنجره ها رو یا نه

تازه کنیم خاطره ها رو یا نه

ادامه نوشته

با ما در کلکسیون بمانید

بهار مثل همیشه می آید و زمستان کم کم دارد , میرود .

هیچ وقت گمان نکنید که این بهار هم مانند بهار های سال های گذشته است که بارها شاهدش بودید و دلیلی ندارد که برای آمدنش ذوق کنیم !

بهار و هزاران جلوه از خوبی هایش رسید , خداقوت .

hadiha

ادامه نوشته

مخاطب خاص

" هر کس از در آمد نانش دهید و آبش دهید و از دینش نپرسید "

هیچ وقت , هیچ کسی رو در هیچ جا , حق ندارم سرزنش کنم .

صدای اذون یه بنده خدا اهل تسنن رو نمیتونستی بشنوی .

صدای قاری قرآن بنده خدا اهل تسنن رو گوش نمیدادی و میگفتی : نه باید شیعه باشه .

خیلی راحت و علنی توی وبلاگی که عضوش هستی و تبلیغشم میکنی به مسلمون و شیعه و حضرت علی ( ع ) توهین میکنند بعد همینطوری خونسرد نشستی و عین خیالتم نیست .

 

کلمات کلیدی :

یه بار دیگه حرف خودم رو تکرار میکنم که خط فکریم گم نشه : هیچ وقت , هیچ کسی رو در هیچ جا , حق ندارم سرزنش کنم .

کسی رو سرزنش نمیکنم , برای خودم قد بلندترین کوه استان تهران متاسفم . متاسففففف

تا ما به سر کوی تو آرام گرفتیم  

تا ما به سر کوی تو آرام گرفتیم 

اندر صف دلسوختگان نام گرفتیم

در آتش تیمار تو تا سوخته گشتیم 

در کنج خرابات می خام گرفتیم

از مدرسه و صومعه کردیم کناره 

در میکده و مصطبه آرام گرفتیم

خال و کله تو صنما دانه و دامست 

ما در طلب دانه ره دام گرفتیم

یک چند به آسایش وصل تو به هر وقت 

از باده‌ی آسوده همی جام گرفتیم

امروز چه ار صحبت ما گشت بریده 

این نیز هم از صحبت ایام گرفتیم

 

سنایی

لطیفه

جنازه ای را بر راهی می بردند . درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند , پسر از پدر پرسید که بابا در اینجا چیست ؟ گفت :  آدمی . گفت : کجایش می برند . گفت : به جایی که نه خوردنی باشد و نه پوشیدنی , نه نان و نه آب , نه هیزم , نه آتش , نه زر , نه سیم , نه بوریا نه گلیم . گفت : بابا مگر به خانه ما می برندش ؟

 

عبید زاکانی

کلمات کلیدی :

یارانه اسفند رو ریختند یا نه !!؟

انسان امروزی

اون قدیم ها سرگرمی هایی داشتیم که ذهنمون رو آروم میکرد . ولی حالا چی , سرگرمی هایی داریم که ذهنمون رو مشوش تر و تشنه تر میکنند

واقعا بشر امروزی بین این همه اطلاعات , بین این همه سایت ها و پایگاه های اینترنتی , بین این همه شبکه های ماهواره ای , بین این همه خطوط ارتباطی , تلفن ها و موبایل ها , ایمیل ها , مجلات و روزنامه ها , بین این همه تکنولوژی و فناوری که ثانیه ای تغییر میکند . بین این همه تبلیغات و جنجالهای سیاسی و اقتصادی و شستشو های مغزی رسانه ای که صورت میگیرد و خیلی چیزهای دیگه ؛ دنبال چه چیزی میگردد .

کلمات کلیدی :

آیا همه اینا فقط امدند که جایگزین سرگرمی های قدیم ما بشن .

واقعا بشر امروزی دنبال چه چیز گمشده ای میگردد !!؟

پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند 

همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند

دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس 

گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او 

زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند

پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی 

گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند

با همه عطر دامنت آیدم از صبا عجب 

کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی‌کند

چون ز نسیم می‌شود زلف بنفشه پرشکن 

وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی‌کند

دل به امید روی او همدم جان نمی‌شود 

جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌کند

ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد 

کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند

دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر 

بی مدد سرشک من در عدن نمی‌کند

کشته غمزه تو شد حافـظ ناشنیده پند 

تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی‌کند

سلامم را تو پاسخ گوی

دمت گرم و سرت خوش باد !

                        سلامم را تو پاسخ گوی , در بگشای !

منم من , میهمان هر شبت , لولی وش مغموم .

         منم من , سنگِ تیپا خورده رنجور .

               منم دشنام پست آفرینش , نغمه ناجور .

                     نه از رومم , نه از زنگم , همان بیرنگِ بیرنگم .

بیا بگشای در , بگشای , دلتنگم .

ادامه نوشته

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید 

گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز 

گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم 

گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد 

گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد 

گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت 

گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد 

گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد 

گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

دوستی نبود ناله و نفیر از دوست

ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست

به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست

به بندگی و صغیری گرت قبول کند

سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست

به جای دوست گرت هر چه در جهان بخشند

رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست

جهان و هر چه در او هست با نعیم بهشت

نه نعمتیست که بازآورد فقیر از دوست

نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس

که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست

مرا که دیده به دیدار دوست برکردم

حلال نیست که بر هم نهم به تیر از دوست

و گر چنان که مصور شود گزیر از عشق

کجا روم که نمی‌باشدم گزیر از دوست

به هر طریق که باشد اسیر دشمن را

توان خرید و نشاید خرید اسیر از دوست

که در ضمیر من آید ز هر که در عالم

که من هنوز نپرداختم ضمیر از دوست

تو خود نظیر نداری و گر بود به مثل

من آن نیم که بدل گیرم و نظیر از دوست

رضای دوست نگه دار و صبر کن سعدی

که دوستی نبود ناله و نفیر از دوست

کدوم جمعه ..!!؟

واقعا روزها با روزها چقدر فرق داره ؟

برای من فرقی نداره همون استرس و اضطراب جاشنی هر آزمون مه .

واقعا جمعه قبلی با این جمعه چه فرقی میکرد . توی هیچ کدومش اون چیزی که دلم میخواست نشدم .

شنیدید میگن : هر دری رو اصرار داشته باشی وبزنی آخرسر باز میشه !!!؟

من از این جمعه ها زیاد داشتم . تا دلتون بخواد . به نظرتون کدوم یکی از این جمعه ها در باز میشه ؟

کدوم جمعه , کدوم رقابت , توی چه زمینه ای برم که نتیجه اش اونی باشه که دلم میخواد !

شاید من به چیزی که حقم بوده رسیدم و خودم خبر ندارم و زیاده خواهی میکن !!!

 

کلمات کلیدی :

یا اباصالح (عج) شما پشت کدوم در هستی تا همون رو بزنیم

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند  

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند 

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی   باشد

که از خزانه غیبم دوا کنند 

معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد  

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند 

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست  

آن به که کار خود به عنایت رها کنند 

بی معرفت مباش که در من یزید عشق 

اهل نظر معامله با آشنا کنند 

حالی درون پرده بسی فتنه میرود  

تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند 

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار  

صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند 

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب  

بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند 

پیراهنی که آید از او بوی یوسفم  

ترسم برادران غیورش قبا کنند 

بگذر به کوی میکده تا زمره حضور  

اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند 

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان  

خیر نهان برای رضای خدا کنند 

حافظ دوام وصل میسر نمیشود  

شاهان کم التفات به حال گدا کنند