تله میمون - Monkey Trap

سلام

امروز حرف جالبی شنیدم ...

به حرفه کاری ندارم ولی دوست داشتم این مطلب رو بنویسم که :

بعضی وقتا ما آدم ها به یه چیزایی وابسته میشیم که اصلا برامون ارزشی نداره و فقط وقتمون رو تلف میکنه و جالبتر از اون اینه که میدونیم هم وقتمون رو تلف میکنه و عمرمون رو هدر میده ولی حاضر نیستیم اون کار رو رها کنیم .

در هندوستان وقتی میخوان یه میمون رو شکار کنند . یه موز توی شیشه قرار میدن و اون رو سر راه میمون قرار میدن ( تله میمون - Monkey Trap) .

میمون میاد و دستش رو میکنه توی شیشه تا موز رو در بیاره ولی وقتی موز رو توی دستش میگیره ، دستش دیگه از شیشه بیرون نمیاد ؛ توی این زمان شکارچی ها به سمتش حمله میکنند تا میمون رو بگیرن . در این لحظه میمون ، شکارچی ها رو میبینه که دارن به سمتش حمله میکنن ولی حاضر نیست اون موز رو رها کنه و سعی داره به هر زحمتی شده اون موز رو از توی شیشه در بیاره .

ما آدم ها هم همینیم . بعضی وقتا انقدر به چیزای بی ارزش چسبیدیم که خودمون رو از پذیرش چیزهای جدید و بهتر محروم کردیم .

بعضی مواقع حاضر نیستیم یه چیزای بیخودی و کم ارزش رو رها کنیم .

الهی بهم قدرت بده موز رو رها کنم و از دست شکارچی ها که قاتل دین ، زمان و وقت من هستند جان سالم به در ببرم .

پی نوشت :

بله رها کردن چیزی هم قدرت میخواد ؛ فقط گرفتن که قدرت نمیخواد

هوشیار باشیم !!!

بسم الله الرحمن الرحیم

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ

به نام خداوند بخشنده مهربان

ما انسان را آفريديم و وسوسه‏هاى نفس او را مى‏دانيم و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم

 

سوره مبارکه ق آیه 16

دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد

دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد

رخ فرسوده‌ی زردم غم صغرای تو دارد

سر من مست جمالت دل من دام خیالت

گهر دیده نثار کف دریای تو دارد

ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم

که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد

گل صد برگ به پیش تو فرو ریخت ز خجلت

که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد

اگرم در نگشایی ز ره بام در آیم

که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد

به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم

چکنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد

خمش ای عاشق مجنون بمگو شعر و مخور خون

که جهان ذره به ذره غم غوغای تو دارد

مولوی

در سوگ ابن الرضا

think

 

Global thinking , Local action

رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا

یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا

رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا

یاد باد آنکه ز نظاره‌ی رویت همه شب

در مه چارده تا روز نظر بود مرا

یاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمی

افق دیده پر از شعله‌ی خور بود مرا

یاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو

نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا

یاد باد آنکه ز روی تو و عکس می ناب

دیده پر شعشعه‌ی شمس و قمر بود مرا

یاد باد آنکه گرم زهره‌ی گفتار نبود

آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا

یاد باد آنکه چو من عزم سفر میکردم

بر میان دست تو هر لحظه کمر بود مرا

یاد باد آنکه برون آمده بودی بوداع

وز سر کوی تو آهنگ سفر بود مرا

یاد باد آنکه چو خواجو ز لب و دندانت

در دهان شکر و در دیده گهر بود مرا

حضور در نمایشگاه

آمریکا هم از همین جا شروع کرد

بعضی وقتها که میبینم هیچ غلطی نمی تونم بکنم، یاد این میوفتم که آمریکا هم از همین جا شروع کرد.....

 دلم یکم آروم میشه !

سرو صدای آسمون

واقعا از این اخلاق آسمون خوشم نمیاد

وقتی خودش خواب نداره انقدر سر و صدا میکنه ؛ نمیگذاره ما هم بخوابیم

ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را

امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را

یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را

یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد

ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را

هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل

کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را

گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت می‌دهی

جز سر نمی‌دانم نهادن عذر این اقدام را

چون بخت نیک انجام را با ما به کلی صلح شد

بگذار تا جان می‌دهد بدگوی بدفرجام را

سعدی علم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان

ما بت پرستی می‌کنیم آن گه چنین اصنام را

آیات 30 تا 33 سوره بقره

تفسیر آیات 30 تا 33 سوره بقره

بسم الله الرحمن الرحیم

وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ (30) وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاء إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ (31) قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (32) قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ (33)

ادامه مطلب اینجاست ...