چیزهای خوب

" این روزها دارم عادت میکنم به این حلقه که بر انگشت چهارمم جا خوش کرده است برای منی که بیست و هفت سال هیچ انگشتر و یا آویزی استفاده نکردم غریب است.

این روزها واژه های جدیدی در زندگی ام جا خوش کرده اند او را با واژه های جدید صدا می زنم.

این روزها نام جدیدی بر صفحات شناسنامه ام جا خوش کرده است

این روزها، این شبها در دلم نامی ماندگار شده است

این روزها، این شبها چیزهای خوبی بر دستم، بر دلم و بر زندگی ام جا خوش کرده اند. "

 

پی نوشت :

از اینجا کپی کردمش

احساس بی نیازی !!؟

" نیاز " انسان رو مطیع میکنه !

احساس " بی نیازی " انسان رو طغیان گر !!!

دقت کنید !!! دقت کنید !!!

احساس بی نیازی فقط ، انسان رو طغیان گر میکند . این بی نیازی کاذب هستش چون انسان همیشه نیازمند ه . نیازمند لطف و کرم خالق ش

 

سوره مبارکه علق

بسم الله الرحمن الرحیم

کلا إِنَّ الانسنَ لَیَطغَى (6) أَن رَّءَاهُ استَغْنى (7) إِنَّ إِلى رَبِّک الرُّجْعَى (8)

چنین نیست که انسان حق شناس باشد مسلما طغیان مى کند. به خاطر اینکه خود را بى نیاز مى بیند! مسلما بازگشت همه به سوى پروردگار تو است .

چنین نیست که نعمتهای الهی روح شکر گزاری را همیشه در انسان زنده کند ، بلکه او مسلما طغیان می کند

این طبیعت غالب انسانها است، طبیعت کسانی است كه در مکتب عقل و وحی پرورش نیافته اند كه وقتی خود را مستغنی می پندارند، شروع به سرکشی می کنند.

نه خدا را بنده اند ، نه احکام او را به رسمیت می شناسند ، نه به ندای وجدان گوش فرا می دهند ، و نه حق و عدالت را رعایت می کنند .

انسان و هیچ مخلوق دیگر هرگز بی نیاز و مستغنی نخواهد شد ، بلکه موجودات ممکنه همیشه نیازمند به لطف و نعمتهای خدا هستند ، و اگر لحظه ای فیض او قطع شود درست در همان لحظه همه نابود می گردند ، منتها انسان گاهی به غلط خود را بی نیاز می پندارد ، و تعبیر لطیف قرآن نیز اشاره به همین معنی است که می گوید : " خود را بی نیاز می بیند " نمی گوید : " بی نیاز می شود " .

گیرم که تو از سر گنه در گذری

زان شرم که دیدی که چه کردم چکنم !؟

 

تفسیر نمونه

پی نوشت :

همین ارتباط انسان و خالقش رو در مقیاس خیلی کوچیک تر تعمیم بدید به رابطه انسان ها به همدیگه ........

یادداشت

یادداشت:

ولادت امام حسن عسگری علیه السلام / شهر حضرت بانو / مرد دین / ماشدن

رمز عاشقی

نی درون تهی و ساکت است . اما مستعد سخن و مستعد اصوات و مستعد پیوند در خلق اصوات است .

عاشق هم این گونه است . عاشق را تا معشوق به صدا در نیارد او خموش است .

رمز عاشقی حیا ، سکون و سکوت است .

 

خاستگاه عشق عرفانی

کس ندانست که آخر به چه حالت برود

از سر کوی تو هر کو به ملالت برود

نرود کارش و آخر به خجالت برود

کاروانی که بود بدرقه‌اش حفظ خدا

به تجمل بنشیند به جلالت برود

سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست

که به جایی نرسد گر به ضلالت برود

کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر

حیف اوقات که یک سر به بطالت برود

ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی

که غریب ار نبرد ره به دلالت ببرد

حکم مستوری و مستی همه بر خاتم تست

کس ندانست که آخر به چه حالت برود

حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی

بو که از لوح دلت نقش جهالت برود

دلیل سر به هوا گشتن زمین ماه است

از ساعت ۲ دارم تلاش میکنم که مجدد خوابم ببره ولی نمیبره !!!

تولید بی رویه خودرو باعث شده توی مغزم ترافیک درست بشه و باعث بشه گزینه خواب از روی میز برداشته بشه ...

فکر تعهد ، فکر تاهل ، فکر کارهای زمین مونده ، فکر مقاله هایی که هنوز تحویل ندادم ، فکر پروژه هایی که نیمه تموم باقی موندن ، فکر شراکتی که هیچ زمانی براش گذاشته نمیشه ، فکر توپ هایی که همیشه تو زمین منه ، فکر بازار کار ، فکر محیط های مادیگرایانه که هر کسی سنگ خودش رو به سینه میزنه ، فکر پروژه هایی که انجام دادم و صاحبانش موقع پول دادن هی امروز و فردا کردند ، فکر ساعت های عاشقی ، فکر کسب و کاری که دست تنها خیلی سخته ،فکر اعلام نمراتی که هنوز رخ نداده ، فکر انتخاب واحدی که با تمام تلاش ها بی سرانجام موند ، فکر دوست داشتن و تعهدی که باید تا آخر عمر نگه هش دارم ، فکر خمیازه هایی که فردا توی دفتر خواهم کشید ، فکر روزهای عاشقی ، فکر سرکار گذاشتن های مشتریان ، فکر سوء استفاده از اخلاقم ، فکر خانم دکتر ، فکر دوست داشتنی که عاشقشم ، فکر ، فکر ، فکر ...

چیکار میشه کرد ، تهرانه و ترافیک هاش !!! ولی پل صدر رو دوست دارم !

انگاری فوت شدم و توی مراسمم دارن توی مشت مهمون ها گلاب میریزن !

نه اشتباه میکنم . شاید بوی گلاب از لیوانی که بغلم بود و خوردم بوده ! به هر حال هر چی هست بوش رو دوست دار ! ولی پل صدر رو دوست دارم ! 

 

پی نوشت :

به جای سرزنش من به او نگاه کنید

دلیل سر به هوا گشتن زمین ماه  است

خواجه آن است که باشد غم خدمت کارش

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آن است که باشد غم خدمت کارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است فرومگذارش

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود

نازپرورد وصال است مجو آزارش