پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب

گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم

همچنان چشم گشاد از کرمش می‌دارم

به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام

خون دل عکس برون می‌دهد از رخسارم

پرده مطربم از دست برون خواهد برد

آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب

تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم

منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن

از نی کلک همه قند و شکر می‌بارم

دیده بخت به افسانه او شد در خواب

کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم

چون تو را در گذر ای یار نمی‌یارم دید

با که گویم که بگوید سخنی با یارم

دوش می‌گفت که حافظ همه روی است و ریا

بجز از خاک درش با که بود بازارم

 

 

: Ps

یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن

ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کند

ای آفتاب آهسته نـِه پا در حریم یار من

ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند

 

فکر کنم از فریدون مشیری باشه


اشتباه فکر میکردم . دوستمون ما رو از جهالت در آورد . با تشکراینجا

دوستي نيز گلي است

دل من دير زماني است كه مي پندارد :
دوستي نيز گلي است ؛
مثل نيلوفر و ناز ؛
ساقه ترد ظريفي دارد.
بي گمان سنگدل است آنكه روا ميدارد
جان اين ساقه نازك را
دانسته
بيازارد.

فريدون مشيري

با تشكر از دوست خوبمون

آنکه با  تو میزند   صلای   مهر

آنکه با  تو میزند   صلای   مهر

جز   به   فکر غارت   دل تو    نیست

گر چراغ روشنی به راه توست

چشم گرگ جاودان گرسنه ای ست

 

فریدون مشیری

با تشکر از دوست خوبمون

خوش به حال

خوش به حال چشمه ها و دشت ها ،
خوش به حال دانه ها و سبزه ها ،
خوش به حال غنچه های نیمه باز ،
خوش به حال جام لبریز از شراب ،
خوش به حال آفتاب ،

فریدون مشیری