دست زهد فروشان خطاست بوسیدن
منم که شهرۀ شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام ببدی دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
بدست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
بمی پرستی از آن نقش خودم زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
برحمت سر زلف تو واثقم ورنه
کشش چو نبود از آنسو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجبست نشنیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوشست گردیدن
مبوس جز لب ساقیّ و جام می حافظ
که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن
+ نوشته شده در سه شنبه ۱ آذر ۱۳۹۰ ساعت 9:9 توسط هادی
|