تو هم غزل بودی
نشانیت را گم کرده ام
از مادرت پرسیدم
گفت : قطعۀ ۶۲ ، ردیف اول
آمدم
و یادم آمد می گفتی
قطعه همان غزل است
اگر سر نداشته باشد.
تو هم غزل بودی
قطعه قطعه
نشانیت را گم کرده ام
از مادرت پرسیدم
گفت : قطعۀ ۶۲ ، ردیف اول
آمدم
و یادم آمد می گفتی
قطعه همان غزل است
اگر سر نداشته باشد.
تو هم غزل بودی
قطعه قطعه
هیچکس جز آنکه دل به خدا سپرده است ، رسم دوست داشتن نمیداند
مرتضی آوینی
اول نوشت :
شهادت امام محمد باقر ( ع ) را تسلیت عرض می نمائیم
تا حالا به این فکر کردید که روز شهادت امام باقر ( ع ) هیچ کس توی مدینه نیست
و همه به مکه رفتند
زائری چون مهدی صاحب زمان دارد بقیع
معلم به خط فاصله می گفت : خط تیره
می دانست فاصله چه به روزگار آدم ها می آورد !
خوانننده : سعید شهروز
تنظیم : بهروز صفاریان
ملودی : بهنام کریمی
ترانه : طهمورث پور شیر محمد
منم : هادی سلیمانی راد
فکر این که تو بیایی و من نباشم خواب از چشمای عاشقم میگیره
دیگر هزیمت می کند ماه مبارک الوداع
هجران قیامت می کند ماه مبارک الوداع
خیمه به بیرون می زند خرگه بگردان می زند
داغ فراقم می زند ماه مبارک الوداع
ای دیده در مه نگر تاریک شد از غم قمر
دارد یقین عزم سفر ماه مبارک الوداع
از صحبتت دیدم وفا رفتی دریغ و حسرتا
دیگر کجا یابم ترا ماه مبارک الوداع
یارم به بیرون می رود از دیده ام خون می رود
عمرم ببین چون می رود ماه مبارک الوداع
عمر گران را باختم تا صحبتت دریافتم
قدر ترا نشناختم ماه مبارک الوداع
گریان شده چشمم زغم کس را مبادا زین الم
جمله بگوئید این به هم ماه مبارک الوداع
درهای دوزح بسته شد فضل خدا پیوسته شد
شیطان زمکرش رسته شد ماه مبارک الوداع
مهر و وفا افزون کنم این دیده را پر خون کنم
من از فراقت چون کنم ماه مبارک الوداع
عاصی ز لطفش هر نفس در باب رحمت دسترس
شیطان دیو اندر قفس ماه مبارک الوداع
از صنع رب العالمین آمد ملائک در زمین
در پیش رو روح الامین ماه مبارک الوداع
اندر سما خواهی شدن از ما جدا خواهی شدن
نزد خدا خواهی شدن ماه مبارک الوداع
رفتی دگر از نزد ما ای بهترین ماه ها
از غم شده پشتم دو تا ماه مبارک الوداع
رفتی تو از روی زمین با ما بگوی ای نازنین
دیگر کی ات بینم چنین ماه مبارک الوداع
ما با تو خوش سر کرده ایم از قید خود بر گشته ایم
اکنون زغم سرگشته ایم ماه مبارک الوداع
رفتی تو تا سال دگر پنهان شدی تو از نظر
ریزم زغم خاک بسر ماه مبارک الوداع
درهای دوزخ باز شد اسباب عصیان ساز شد
شیطان زغم آزاد شد ماه مبارک الوداع
افسوس افسوس دوستان دایم همی گویم ز جان
از بهر ماه مهربان ماه مبارک الوداع
سروده شده در : سال ۱۳۳۷ هجری شمسی توسط مادربزرگم
شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر، چهل روز در بیابان معتکف بشدندی، مریدان شوریده حال شدندی و از شیخ پرسیدندی که یا شیخ، راه دیگری هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟
شیخ فرمود آری یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران
مریدان همی نعره ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی
وعده ی دیدار ما فصل انگور
شراب که شدم بیا
تو جام بیاور
من جان ...
عشق یعنى پاک ماندن در فساد
عشق یعنی آب ماندن در دماى انجماد
در حقیقت عشق یعنى سادگى
در کمال برترى افتادگى
اشتباهی رخ میدهد، سالها میگذرد و در صدد جبران برمیآیم.
در اصل موضوع که اشتباهی رخ داده شکی نیست.
اینکه چقدر خود را مقصر بدانیم هم خود موضوعی است که جای بحث فراوان دارد.
طرفین هم بر حل مشکل و جبران توافق نظر دارند.
پس مشکل کجاست ؟
اینکه هرکدام تقصیر خود را (کمتر یا بیشتر از واقعیت) بپذیرد نیست.
این است که نمیپذیریم که دیگری کمتر از ما مقصر است !!
مشکل همچنان پابرجاست هرچند شاید به ظاهر حتی با وساطت دیگران حل شود.
کیفیمان هم کوک است که چقدر باگذشتیم !
پرنده، هم قفس، همخونه ی من
زمستون رفت و شد فصل پریدن
همین دیروز تو از این خونه رفتی
ولی از اومدن چیزی نگفتی
تو را در حنجره یک دشت آواز
تو را در سر هوای خوب پرواز
من اینجا خسته و غمگین و تنها
نمی دونم كه می مونم تا فردا
چی می شد اون هوای برفی و سرد
تو رو راهی این خونه نمیكرد
بهار كاغذین خونهی من
تو رو راضی نكرد آخر به موندن
من عادت می كنم با درد تازه
جدایی شاید از من، من بسازه
دلم تنگه دلم تنگه برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت
تو اونجا با گلای رنگارنگی
من اینجا پشت دیوارای سنگی
تو با جنگل تو با دریا تو با كوه
منو اندازه ی یه فصل اندوه
من عادت میكنم با درد تازه
جدایی شاید از من من بسازه
دلم تنگه دلم تنگه برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت
قاتل همیشه به صحنه جنایت بر میگردد
من هنوز منتظر قدمهای تو ام ... !
کلمات کلیدی :
به همین سادگی
گفتم: خدایا از همه دلگیرم، گفت: حتی از من ؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند،گفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوری!!! گفت: تو یا من ؟
گفتم : خدایا تنهاترینم!!! گفت : پس از من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم، گفت : از غیر من ؟
گفتم : خدایا دوستت دارم ، گفت : بیش از من ؟
گفتم : خدایا اینقدر نگو من ، گفت : من تو ام تو من .
Ps : ولادت حضرت زهرا ( س ) و روز مادر رو به همه مادران من جمله مادر فداکار و مهربان و همه چی تکمیل خودم تبریک عرض می نمایم
حقیقت با واقعیت رو دربایستی ندارد .
عشق مثل تهمت به سراغ آدم می آید . هیچکس نمی تواند در دوست داشتن مقلد باشد . حتما باید در عشقبازی مجتهد شد . الان تمام اشیاء عالم یکدیگر را دوست دارند . الان تمام پدیده ها برای هم غش می روند .
انسان ، قفسیست که در آن بلبل خداوند ، زندانیست .
منهم مثل همه طاووس ها عاشقم . من هم مثل همه آیینه ها به آه احتیاج دارم . من هم دوست دارم به اندازه یک پروانه ، اجازه سوختن داشته باشم . من هم مثل همه گل ها ، جنون تماشا دارم .
احمد عزیزی
بسم الله الرحمن الرحیم
زنگ اوّل ؛ توحید .
دومین زنگ ؛ نبوت و معاد .
سومین زنگ ؛ – چه باشی چه نباشی – عدل است .
و اِمامت ، گرچه
آخرین زنگ حیات بشری است
ومعلّم ؛ غایب .
تا نیاید و نپرسد که : چه کردید
در آن وقت که غایب بودم
همگی مشروطیم .
سید مهدی شجاعی
بی قرار هیچ قراری نبوده ام
مگر
قراری که با تو داشتم و
هرگز نیامدی
تا حالا به گل پرپرشده تسلیت گفته ای ؟
معمولاً آدمهای گرسنه زودتر از زندگی سیر میشوند .
مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند
لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها بازگشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است
اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان
کپی شده از اینجا
منوچهر احترامی
سفید رنگ آرامش است،اگر در اتاقی با رنگ سفید بمانی،از فرط آرامش دیوانه می شوی.
سیاه رنگ جدی است،اگر در اتاقی با رنگ سیاه بمانی ،از فرط ناامیدی دیوانه می شوی.
قرمز رنگ جذاب و گرم است،اگر در اتاقی با رنگ قرمز بمانی از فرط هیجان دیوانه می شوی.
زرد رنگ زندگی است،اگر در اتاقی با رنگ زرد بمانی از فرط اضطراب دیوانه می شوی.
خدایا ! تو این وانفسای غم نان که سلولهای ما را فراگرفته ، میدانم هنوز چند سلول برای خودت نگه داشته ای...به آنها غم خودت را بده
دکتر شیری
کلمات کلیدی :
مهم نیست وب شما رو مسدود کردند ، مهم اینه که ما حرفهای شما رو هنوزم میخونیم
http://www.doctorshiri.blogfa.com
کلمات بی عقلی :
بخاطر یه کلمه یه جمله یه نوشته یا هر چیزی کل سایت رو نمیبندند آقایان به اصطلاح محترم
یعنی واژه ها رو هم خراب کردید ...
روزهاست از سقف لحظه هایم
یاد تو چکه میکند
اگر باران بند بیاید
از این خانه میروم ...
به چیزی اضافه تر از دیدن نیازی نیست !
کلمات کلیدی :
لازم نیست تا به جایی بروید !
برای عارف شدن و برای دست یابی به حقیقت نیازی نیست کاری بکنید !
بلکه در هر نقطه از زمین و هر جایی که هستید به همین اندازه که با چشمانی کاملا باز شاهد زندگی و بازی های رنگارنگ آن باشید ، کافی است !
گاهی در برابر خاطرات توقف کن و یادآور دوستیها و رفاقتها باش امیدوارم سهم من از این تجدید خاطرات یک یادت بخیر ساده باشد .
با تشکر از دوست خوبم که تو این هاگیر واگیر به یادم بوده ....
اینگونه نگاه کنید ...
مرد را به عقلش نه به ثروتش
زن را به وفایش نه به جمالش
دوست را به محبتش نه به کلامش
عاشق را به صبرش نه به ادعایش
مال را به برکتش نه به مقدارش
خانه را به آرامشش نه به اندازه اش
اتومبیل را به کارائیش نه به مدلش
غذا را به کیفیتش نه به کمیتش
درس را به استادش نه به سختیش
دانشمند را به علمش نه به مدرکش
مدیر را به عملکردش نه به جایگاهش
نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش
شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش
دل را به پاکیش نه به صاحبش
جسم را به سلامتش نه به لاغریش
سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش
در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید !
مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود٬ به خدا اعتقادی نداشت . او چیزهایی را که درباره خداوند میشنید مسخره میکرد . شبی مرد جوان به استخر سر پوشیده آموزشگاهی رفت .
چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کافی بود.مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود . ناگهان٬ سایه بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد . احساس عجیبی تمام وجودش را فراگرفت . از پله ها پائین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد . آب استخر برای تعمیر خالی شده بود .
به نام خدا
رسیدیم به این مطلب
هیچ وقت فکرش رو نمیکردم بتونم تا اینجا ادامه بدم .
سختی زیاد داشته . بالا پایین زیاد داشته
ولی خدا رو شکر
دوستان لطف کردند و پیشنهاداتی برای این مطلب دادند که از همه شون سپاسگذارم
گفتند چرا سنگ*
گفتیم مگر در آن صبح غریب
اولین نقش ها و کلمات را
اجداد بیابانگردمان
بر سنگ نتراشیدند .
مگر کافی نیست که نانمان هنوز
از زیر سنگ بیرون می آید
و ناممان شتابان می رود
که بر سنگ نوشته شود .
سنگمان را کسی
به سینه نزد
و سرمان تا به سنگ نخورد
آدم نشدیم !
*سنگ – نشريه ادبي
عباس صفاری
صبح
دعایی است که هر روز می خوانی.
آمینی که مستجاب نمی شود این قوم شب زده را
که برای آمدنت لحظه شماری میکنند بدون آنکه دلیلش را در اعماق دلهایشان نفس بکشند.
تردید بین تو و اینهمه روزمره گی، جاده های نبودنت را به درازا می کشد
تا خمیده قامتان طفلی انتظارشان را مویه کنند.
دلم مى خواهد
از هزاران گنجشک بى برنامه اين شهر
دوتاشان هم روبه روى من بنشينند
عباس صفارى
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهوونه ی هر عاشق ,واسه زنده بودنی
تو امید انتظاری تو دلای ناامید
مثل دیدن ستاره تو شبای ناپدید
چه غریبونه گذشتند جمعه های سوت و کور
هنوزم اما نرسیدی ای تجلی ظهور
با تو ام، با تو که گفتی، تکیه گاه عاشقایی
میدونم یه دنیا نوری، ساده ای، بی انتهایی
مث لالایی بارون، تو کویر بی صدایی
تو خود عشقی، میدونم، ناجی فاصله هایی
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهوونه یه هر عاشق واسه زنده بودنی
تو امید انتظاری تو دلای ناامید
مثل دیدن ستاره تو شبای ناپدید
عمریه دلم گرفته گله دارم از جدایی
غایب همیشه حاضر تو کجایی، تو کجایی
تو کجایی، تو کجایی
علی لهراسبی
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.
.
.
.
.
.
.
.
روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد... شما میخواهید تختتان کنار پنجره باشد؟
دیده میشویم
نکات کلیدی : عالم محضر خداست ، در محضر خدا ...... !!!
با توجه به اینکه از تاریخ 16 آبان تا روز عاشورا 40 روز باقی مانده است ، اقدام به ختم زیارت عاشورا نموده ایم .
از 16 آبان ، بصورت مداوم تا 40 روز به یکی از صورت های زیر که بیان خواهیم نمود ، در این طرح مشارکت نمائید .
روال کار به این صورت است که :
1. از اول دعا شروع می نماییم به و بعد از رسیدن به متن لعن
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَشايَعَتْ وَبايَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
رو 100 بار تکرار میکنیم و بعد به متن سلام ها برسیم
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يااَبا عَبْدِ اللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ[اَبَداً] ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و همچین 100 بار این متن رو تکرار میکنیم و بعد ادامه دعا را میخوانیم
2. طبق حدیثی از امام هادی ( ع ) :
از اول شروع میکنیم و بعد متن لعن را میخونیم و 99 بار اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً را تکرار میکنیم و نیز بعد از خواندن عبارت سلام ، متن آن رو میخونیم و 99 بار 4 سلام آخر یعنی
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
تکرار میکنیم و بعد بقیه زیارت رو میخونیم . که ثواب ختم صد مرتبه ای زیارت عاشورا را دارد
نیت : فرج آقا امام زمان ( عج ) و بعد حاجت های شخصی .
در ضمن بانی این حرکت رو از دعای خیرتان بی نصیب نگذارید
التماس دعا و اجرکم عند الله
این شفق است یا فلق ؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده ام ؟ جان دقایقم بگو
آیینه در جواب من باز سکوت می کند
باز مرا چه می شود ای تو حقایقم بگو
جان همه شوق گشته ام طعنه ی ناشنیده را
در همه حال خوب من با تو موافقم بگو
پاک کن از حافظه ات شور غزلهای مرا
شاعر مرده ام بخوان گور علایقم بگو
با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
منظره های عقل را با من سابقم بگو
من که هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
یا به زوال می روم یا به کمال می رسم
یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو
شاعر : استاد محمد علی بهمنی
خواننده : مرحوم ناصر عبدالهی
با تشکر از ایجاد جرقه
میلاد نور مبارک
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
قَالَ رَبّ اشْرَحْ لىِ صَدْرِى
وَ يَسِّرْ لىِ أَمْرِى
وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانىِ
يَفْقَهُواْ قَوْلىِ
به نام خداونده بخشنده مهربان
سعه صدر، روح بزرگ ميخواهم
كارهايم آسان شود
بيان روان ميخواهم
حرفهاي من را با عمق جان بفهمند
: Ps با تشکر از دوست خوبمون که این شعر را برای این مطلب آماده کردند
چنین گفت موسی به یكتا خدا
خدایا بكن صبر بر من عطا
بكن سهل كار مرا و روان
تو بگشای عقده مرا از زبان
كه دانند مردم سخنهای من
پذیرند از من چو گویم سخن
جمعی برای دعای باران به صحرا رفتند . آنها کودکان دبستانی را هم با خود بردند . شخص گفت :
این کودکان را چرا می برید ؟
گفتند :
برای اینکه دعا کنند باران ببارد . این کودکان بی گناهند و دعایشان مستجاب می شود .
آن شخص گفت :
اگر دعای این کودکان مستجاب می شد ، یک معلم در عالم زنده نمی ماند .
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر کنار بیشه ای خفته. شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود نعره بر آورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. چون روز شد گفتم: این چه حالت بود؟ گفت :بلبلان را شنیدم که به نالش در آمده بودند از درخت و کبکان در کوه و غوکان در آب و بهایم در بیشه اندیشه کردم که مروت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفتم
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخاص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت: باور نداشتم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم: این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و ما خاموش
سعدی
چه میهمانان بی دردسری هستند مردگان
به شمعی و سکوتی قانعند .
مرحوم حسین پناهی
: Ps
ای مهمانان بی درد سر هر جا هستید التماس دعا
شما که سواد داری ، لیسانس داری ، روزنامه خونی
با بزرگون می شینی، حرف میزنی ، همه چی می دونی
شما که کله ت پره ، معلّم مردم گنگی
واسه هر چی که می گن جواب داری ، در نمی مونی
بگو از چیه که من ، دلم گرفته؟
راه میرم دلم گرفته ، می شینم دلم گرفته
گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته
من خودم آدم بودم ، باد زد و حوای منو برد
سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد
عمر من کوه عسل بود ولی افسوس
روزای بد انگشت انگشت اونو لیسید
بعد نشست تا تهشو خورد ...
محمد صالح اعلاء
زاغ گفت : کبک انجیری با من همسایگی داشت. او را غیبی افتاد، گمان بردم که هلاک شد. خرگوشی بیامد و در مسکن او قرار گرفت. یکچند بگذشت، کبک انجیر باز رسید. چون خرگوش را در خانه خویش دید رنجور شد و گفت : جای بپرداز که از آن من است. خرگوش جواب داد : اگر حقی داری ثابت کن! کبک انجیر گفت : در این نزدیکی بر لب آب گربه ای است متعبد، روز روزه دارد و شب نماز کند، قاضی از او عادل تر نخواهیم یافت. نزدیک او رویم تا کار ما را فصل کند. هر دو بدان راضی گشتند. چندان که گربه چشم بر ایشان افکند بر دو پای بایستاد و روی به محراب آورد. خرگوش و کبک انجیر توقف کردند تا گربه از نماز فارغ شد و گفت : صورت حال باز گویید. چون بشنود گفت : پیری در من اثر کرده است، نزدیک تر آیید و سخن بلندتر گویید! پیش رفتند و ذکر دعوی تازه گردانیدند. گربه به اندرزگویی پرداخت تا زمینه الفت فراهم شد، و آن دو – آمن و فارغ – پیش تر رفتند. آنگاه بیک حمله هر دو را بگرفت و بکشت.
ای کبک خوش خرام کجا می روی بایست غره مشو که گربه عابد نماز کرد
بر من پشت کرده ای در حالی که اگر می دانستی چقدر دوستت دارم و چقدر چشم براه آمدنت هستم بند بند وجودت از شدت شوق پاره می شد .
شیخ حر عاملی
بهتر است که روی پاهایتان بمیرید تا اینکه با زانو زدن زندگی کنید
اگه شتر مست در خونت خوابید صبر کن تا مستی اش بره بعد تصمیم بگیر .
با تشکر از دوست خوبمون http://www.vishtasba.blogfa.com
خوشبختی یافتنی نیست ، ساختنی است....
کلمه جادوئی که شما رو به همه ی آرزوهایتان میرساند
خ - و - ا - س - ت - ن
مطمئن ترین اصل در طول زندگی ، خود سازی است ، نه اصلاح دیگران ....
با تشکر از دوست خوبمون http://shamime-bahari.blogfa.com